شبي ملا هراسان از خواب بيدار شده و فرياد زد و زن خود را صدا نمود و گفت: زود برو عينك مرا بياور. زن وحشت زده از جايش برخاست و گفت: -عينك براي چه ميخواهي؟ ملا گفت: وقتي خوابيده بودم، به شهر دور دستي سفر كردم ولي بعضي از نقاط شهر تاريك بود، نميتوانستم خوب آنجا ها را مشاهده كنم اين است كه ميخواهم عينك بزنم تا بهتر بتوانم نقاط ديدني آن شهر را مشاهده كنم
۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه
حكايت هاي ملانصرالدين:عينك زدن ملا
شبي ملا هراسان از خواب بيدار شده و فرياد زد و زن خود را صدا نمود و گفت: زود برو عينك مرا بياور. زن وحشت زده از جايش برخاست و گفت: -عينك براي چه ميخواهي؟ ملا گفت: وقتي خوابيده بودم، به شهر دور دستي سفر كردم ولي بعضي از نقاط شهر تاريك بود، نميتوانستم خوب آنجا ها را مشاهده كنم اين است كه ميخواهم عينك بزنم تا بهتر بتوانم نقاط ديدني آن شهر را مشاهده كنم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر