گداي سمجي هر روز به در خانه ملا مي آمد و تقاضاي كمك ميكرد. بار اول و دوم و سوم ملا آنچه را داشت به وي داد اما گدا به اين زودي ها دست از سرش بر نميداشت ملا كه ديگر از دست سماجت وي به تنگ آمده بود نقشه اي كشيد و يكروز وقتي گدا در خانه را به صدا در آورد ملا پرسيد: كي است؟ گدا از پشت در گفت -مهمان خدا. ملا به دم در رفته و آنر گشود و دست گدا را گرفته گفت: بيا تا كمك نمايم. گدا خوشحال شد و به دنبال ملا به راه افتاد. ملا پس از گذشتن چند كوچه وارد مسجد شد و به مرد گدا گفت: - دوست عزيز تو اشباها به خانه من ميامدي چون خانه خدا اينجاست و لاجرم تو كه مهمان خدا هستي بايد به اين مكان مراجعه كني
۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه
لطيفه هاي ملا نصر الدين:ملا و گداي سمج
گداي سمجي هر روز به در خانه ملا مي آمد و تقاضاي كمك ميكرد. بار اول و دوم و سوم ملا آنچه را داشت به وي داد اما گدا به اين زودي ها دست از سرش بر نميداشت ملا كه ديگر از دست سماجت وي به تنگ آمده بود نقشه اي كشيد و يكروز وقتي گدا در خانه را به صدا در آورد ملا پرسيد: كي است؟ گدا از پشت در گفت -مهمان خدا. ملا به دم در رفته و آنر گشود و دست گدا را گرفته گفت: بيا تا كمك نمايم. گدا خوشحال شد و به دنبال ملا به راه افتاد. ملا پس از گذشتن چند كوچه وارد مسجد شد و به مرد گدا گفت: - دوست عزيز تو اشباها به خانه من ميامدي چون خانه خدا اينجاست و لاجرم تو كه مهمان خدا هستي بايد به اين مكان مراجعه كني
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر