يكروز ملا يك من گوشت خريده و به خانه آورد و به زنش داده و گفت: زن براي امشب من مهمان دارم اين يك من گوشت را كباب كن تا جلوي آنها بگذارم. او پس از اين حرف از خانه خارج شد. ولي زنش بلافاصله گوشتها را كباب كرده و چند تن از دوستان و همسايگان را دعوت كرد و كباب سيري خوردند. شب وقتي ملا به خانه آمدو سراغ كباب را گرفت زن حيله گر گفت: من در حال درست كردن آتش بودم تا كباب بپزم ولي ناگهان گربه آمد و تمام گوشتها را خورد. حالا بهتر است غذاي ديگري براي مهمانت درست كني. ملا بدون درنگ رفت گربه را كه در گوشه حويلي نشسته بود گرفت و ترازوئي آورد و گربه را در يك طرف و در طرفديگر سنگ گذاشت و شروع به وزن كردن گربه نمود. وزن گربه كمتر از يك كيلو بود و با عصبانيت رو بطرف زنش كرده و گفت: زن دروغگو اگر يك من گوشت را
اين گربه خورده بود لااقل بايد وزنش از يك من بيشتر باشد در صورتي كه مشاهده ميكني وزن تمام بدن او حتي دو كيلو هم نميشود









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر