روزي ملا چاينك بسيار قشنگي خريد و به طرف خانه اش رفت. اما در بين راه با خود فكر كرد خوب اگر اين چاينك در خانه به زمين بخورد و بشكند آنوقت من از كجا يك چيني بند زن پيدا كنم تا تكه هاي آنرا بند بزند؟ او قدري در اين باره
فكر كرد و سرانجام با خود گفت: بسيار خوب پس پس بهتر است حالا كه در بازار هستم چيني بند زن هم در اينجا است چاينك را خودم بشكنم و بدهم بند بزند.
او پس از اين حرف چاينك را به زمين زد و تكه هاي آنرا برداشته و بطرف چيني بند زني كه در آن نزديكي بود رفت و از وي خواست تا آنرا بند بزند









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر