آی آر نی نی

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

داستان هاي ملا نصرالدين:كلاغ و صابون ملا


روزي زن ملا رخت مي شست كه ناگهان كلاغي صابون را برداشت و بالاي درختي برد. ملا را صدا زد و گفت:بيا كلاغ صابون را برد. ملا با بي اعتنايي گفت: مي بيني كه لباس بچه كلاغ از ما سياه تر است، پس احتياج او به صابون بيشتر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر