در حمام دلاكي ملا را كيسه ميكشيد. چون از پهلوئي به پهلوي ديگري خواست برگردد در حين برخاستن خايه دلاك نمايان شد. ملا خايه او را گرفت. دلاك فرياد كرد و گفت: چه ميكني؟ ملا جواب داد: ترسيدم بيفتي نگاهت داشتم
۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر