در ميان اهالي دو ده جنگ در گرفته بود و آنها بر سر يكديگر ريخته و از كشته پشته ميساختند. عده اي از مردم جمع شده و چند نفر از نيرومند ترين پهلوانان شهر را جمع كرده و براي كمك به اهالي يكي از دهكده ها به جنگ فرستاندند و ملا هم در ميان آنها بود و يك شمشير پو يك سپر هم به وي داداه بودند. ملا و سايرين به جنگ رفتند. پس از چند روز ملا با سر شكسته و بدن زخمي باز گشت. پرسيدند براي چه از خودت دفاع نكردي و گذاشتي آنها تو را زخمي كنند؟ ملا گفت: آخر آدمهاي حسابي خود تان اگر جاي من بوديد و در دستهايتان يك شمشير و يك سپر بود با كجاي خود دفاع ميكرديد
۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه
داستان هاي ملا نصرالدين:جنگ رفتن ملا
در ميان اهالي دو ده جنگ در گرفته بود و آنها بر سر يكديگر ريخته و از كشته پشته ميساختند. عده اي از مردم جمع شده و چند نفر از نيرومند ترين پهلوانان شهر را جمع كرده و براي كمك به اهالي يكي از دهكده ها به جنگ فرستاندند و ملا هم در ميان آنها بود و يك شمشير پو يك سپر هم به وي داداه بودند. ملا و سايرين به جنگ رفتند. پس از چند روز ملا با سر شكسته و بدن زخمي باز گشت. پرسيدند براي چه از خودت دفاع نكردي و گذاشتي آنها تو را زخمي كنند؟ ملا گفت: آخر آدمهاي حسابي خود تان اگر جاي من بوديد و در دستهايتان يك شمشير و يك سپر بود با كجاي خود دفاع ميكرديد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر