آی آر نی نی

۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

حكايت هاي ملانصرالدين:بچه ملا


يكروز ملانصرالدين وارد اطاق بچه كوچكش شد و ديد كه او در حال گريه كردن است. ملا ناراحت شد جلو رفت و دستي بر سر بچه اش كشيد و گفت: براي چه گريه ميكني؟ بچه ملا همانطور گريه كنان گفت: هيچي پدرجان .... تنها بودم و براي خودم قصه ميگفتم ولي در قصه ام ديو داشت ترسيدم بيايد مرا بخورد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر