روزی ملانصر الدین دستمالش را گم کرده بود....نشسته بود و داشت گریه می کرد،دوستانش از او پرسیدند چرا گریه میکنی؟؟؟
گفت:دستمالم را گم کرده ام!
گفتند:مگر دستمال گران قیمتی بود؟؟؟
- نه ولی زنم گفته بود سیب بخرم و من هم برای این که یادم نرود گوشه ی دستمال را گره زدم،حال اگر از یاد ببرم چه کنم؟؟؟؟؟!!!!!!!!!









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر