جنگي در گرفته بود و سرباز هاي حاكم خواستند قلعه اي را كه عده اي دزد در داخل آن بودند فتح كنند. ملا هم چوب و سپري برداشت و به دنبال آنها به طرف قلعه رفت. اما وقتي زير ديوار قلعه قرار گرفت يكي از دزد ها سنگي به طرفش پرتاب كرد. سنگ از كنار سپر گذشت و درست بر سر ملا فرود آمد و سرش را شكست. ملا در حالي كه فرار ميكرد و ناسزا ميگفت فرياد زد: عجب مردم ناداني سپر به اين بزرگي را نمي بينند و سنگ را بر سر من ميزنند
۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه
لطيفه هاي ملا نصر الدين: جنگ رفتن ملا
جنگي در گرفته بود و سرباز هاي حاكم خواستند قلعه اي را كه عده اي دزد در داخل آن بودند فتح كنند. ملا هم چوب و سپري برداشت و به دنبال آنها به طرف قلعه رفت. اما وقتي زير ديوار قلعه قرار گرفت يكي از دزد ها سنگي به طرفش پرتاب كرد. سنگ از كنار سپر گذشت و درست بر سر ملا فرود آمد و سرش را شكست. ملا در حالي كه فرار ميكرد و ناسزا ميگفت فرياد زد: عجب مردم ناداني سپر به اين بزرگي را نمي بينند و سنگ را بر سر من ميزنند
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر