يكروز ملا مقداري زردآلو از درختي چيده و در دستمال خود گذاشته و به سوي خانه اش ميرفت. در راه چند نفر را ديد كه به دور هم جمع شده و مشغول صحبت هستند. نزد آنها رفت و گفت: -هركس بگويد در دستمال من چه چيزي هست يكي از زردآلو هائي را كه در آن گذاشته ام به وي خواهم داد. يكي از مردان فكري كرد و گفت: آقا ما مردماني ساده هستيم و از غييبگوئي سررشته اي نداريم تا بدانيم داخل دستمال شما چيست و زردآلوئي جايزه بگيريم
۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه
داستان هاي ملا نصرالدين:غيبگوئي و ملا
يكروز ملا مقداري زردآلو از درختي چيده و در دستمال خود گذاشته و به سوي خانه اش ميرفت. در راه چند نفر را ديد كه به دور هم جمع شده و مشغول صحبت هستند. نزد آنها رفت و گفت: -هركس بگويد در دستمال من چه چيزي هست يكي از زردآلو هائي را كه در آن گذاشته ام به وي خواهم داد. يكي از مردان فكري كرد و گفت: آقا ما مردماني ساده هستيم و از غييبگوئي سررشته اي نداريم تا بدانيم داخل دستمال شما چيست و زردآلوئي جايزه بگيريم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر