روزي بزرگان شهر با حاكم در بيرون شهر به تير اندازي مشغول بودند. حاكم امر كرد همه بايستي هنر خود را بنمايانند. به ملا كه نوبت رسيد تيري در كمان گذاشته رها كرد ولي به نشانه نخورد. گفت: پدرم اينطور تير مي انداخت.
مرتبهً دوم تير انداخت به نشانه نخورد. گفت: برادرم اينطور تير مي انداخت.
در مرتبه سوم اتفاقا تير به نشانه خورد. گفت: خودم هميشه اينطور تير مي اندازم









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر